حسن شکیبزاده
پیکر تکهتکه شدهاش را ـ که پر از گرد و غبار جبهه بودـ ، داخل کیسه آوردند و فقط شمارهی پلاکش بود که معرفش بود! همرزمانش میگویند: وقتی دشمن گلولهی خمپارهاش را شلیک کرد؛ اصلا فرصتی نبود، حتی برای یک لحظه که بتواند مسیرش را از مسیر گلوله جدا کند و شاید هم آنجا نبود! تا به فکر حرکتی باشد. فقط او که نه، بودند هزاران هزار آدمهای عاشقی که حتی نشان دادن پیکرشان به پدر، مادر، همسر و فرزندانشان، باورش سخت و گاهی هم ناممکن بود. آن روزها که بیادعا میرفتند و جان را در طَبَقِ اخلاص میگذاشتند فکرش را هم نمیکردند که یک روزی برای یک روزی از سال، روز شهید نام بگذارند تا یادآوری شود که آنها هم یک روزی بودند، مثل امروز ما و در کنار همهی تعلقات دنیوی و اخروی؛ اما امروز آن اتفاق افتاده است و ملت بزرگ ایران، نه یک روز که همهی روزهایمان را روز شهید میدانیم و به نام نهادنهایمان هم ایمان داشته و بر آن افتخار میکنیم. افتخار به اسطورههایی که با خون سرخشان از وجب به وجب خاک پر گهرش و اسلام ناب محمدی(ص) اش پاسداری کردند. گفتم که باورش سخت بود. باور روزهای سرخی که گاهی هوس میکردیم نباشیم و آن روزها و لحظات را نبینیم! آخر همه چی به آمدن پیکرهای به هم ریخته، تشییع و دفن ماندگارانمان که ختم نمیشد! نالهها و ضجههای جانسوز منتظران، تلاشهای دل کندن و تحمل بیپدریها، بیفرزندیها، بیهمسریها و ....! به نوبهی خود دشواریهایی داشت که باورش از دم تیغ رفتن و بی سر آمدن به مراتب سنگینتر بود. نبود؟ آن روزها و امروزها هم بودند و هستند کودکانی که نه رنگ بابا را دیدند و نه دست نوازشگرشان بر سرشان را. و یا همسران صبوری که فردای عروسیشان با مرد زندگیشان خداحافظی کردند و مادران و پدران مقاومی که گاهی سعادت خداحافظی را هم پیدا نمیکردند و باید از این و آن میشنیدند که عزیزشان سفر کردهی عشق و ایثارند! و اما امروزها باید مراقب باشیم و خوب بفهمیم که وقتی قدمهایمان را برمیداریم، کجای دلها و قلبهای سوخته و نگران میگذاریم و یا اینکه کجا باید بگذاریم که نمیگذاریم! امروزه وجب به وجب این سرزمین، جای پای حماسهآفرینانی است که بیادعا همهی هستی خود را پشت درب خانههایشان گذاشتند و آنقدر سریع رفتند و آسمانی شدند که هنوز هم که هنوز هست چشمهای بسیاری از رفتنهایشان باز مانده است و مگر میشود حتی در خیالمان قدم بر روی خونهایی بگذاریم که برای استقلال و امنیت امروز ما به زمین ریخته شده است! مگر میشود نفسهایمان از جای گرم در آید و خودمان سردِ سرد باشیم؟ بیست و دوم اسفند، آغازی است برای حرکت و مسیری بیانتها. حرکتی که همهی سال و سالها ادامه دارد تا اثبات کنیم که شهدایمان هرگز فراموش نخواهند شد که اگر بشوند، مایی وجود ندارد تا داشتههایش را به رخ هستی بکشد! بیایید نه برای یک روز در سال که در تمام روزها، ساعتها، دقایق، ثانیهها و حتی با شمارههای طپیدن قلبهایمان، به یاد بیاوریم پیکرهای بیجانی را که به عشق ماندن امروز ما به زمین افتادند. آنها به زمین افتادند که ما نیفتیم. اگر چه با همهی افتادنیهایشان، همچنان از زندگان امروزمان، ایستادهترند. باور کنیم!
منبع :ولایت قزوین